داستان دنباله دار شش یخدانها۱۲ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است
داستان دنباله دار شش یخدانها ، داستانی نمادین و سورئال است از تقابل نسل جدید با نسل انقلاب . خانم مریم برزویی این داستان را به گونه ای نگاشته که مخاطب با چند بار گوش دادن می بایست تکه های پازل را کنار هم چیده تا به تصویر کلی برسد. نگارنده با دغدغه فرهنگی که داشته و برداشتش از شکاف بین انقلاب و نسل جدید در سال نود و چهار داستان را به رشته تحریر درآورده و در سال نود و شش خوانش کرده است. بیشتر نوشته های ایشان همانند شش یخدانها ، فضا و زمان در هم میریزد. گاه مرز بین واقعیت و تخیل مشخص نیست. بخشی از فعالیت های خانم مریم برزویی: -نگارش داستانهای دنباله دار مجله سراسری کانون خانواده در نیمه دوم دهه هشتاد. -نگارش هشتاد داستان مینی مال نشر هزاره ققنوس تهران در سال نود. -نگارش داستان دنباله دار شش یخدانها و خوانش آن در سال نود و شش. -نگارش هشتاد و پنج داستانک کتاب زیر پوست ناگفته ها در سال نود و شش و چاپ توسط انتشارات نشر امید مهر مشهد. -دبیر فراخوان ملی لیراو داستانک های یک تا صد کلمه ای در سال نود و هفت. در ذیل جهت آشنایی با سبک کاری خانم مریم برزویی ، سه داستانک از کتاب زیر پوست ناگفته ها آورده شده : داستانک موش کور: مرد جوان دستهای زنجیر زده اش را سمت چیزی گرفته است: -شیاطین سیاه! زیر لب حرف میزند. سکوت محض توی دادگاه وصدای قاضی: -جفتشونو تو کشتی. مرد جوان آرام میگوید: -نه!من نکشتم. قاضی میگوید: -همه شواهد علیه تو...جای انکار نیست. مرد جوان مینشیند.بلند بلند حرف میزند: -لحظه اوج عاشقی....همه دنیای منی پری! یکی صدایش سکوت فضا را میشکند: -قاتل کثیف! برمی گردد سمت جمعیت: -نه عمو!پدر ومادر خودشون میگن.بشنوید: دستش را سمت گوشش میبرد. بعد به سمت دیوار اشاره میکند: -بلند بلند بگین...اینا...کورن... قاضی به میز ضربه میزند. مرد جوان جلو میرود.یک نمایش پانتومیم... چیزی توی آغوش دارد. چشمهایش بسته است. چیزی توی حلقش می اندازد. سرش به یک طرف خم شده است. ناگهان جست میزند.بالا وپایین می پرد. یکی سکوت دادگاه را میشکند; -خودشو به دیونگی زده...پسره ناخلف! مرد جوان زیر لب ترانه میخواند. میرقصد. -پری من!...اکس....خانه خالی...عشق... یکی دستش را میگیرد. آرام می ایستد. میشنود: -سابقه جنون...تا این لحظه...نه...نه...نداشته! سرش میلرزد. میشنود: --جفتشونو تو کشتی...ادا در نیار... آرام میگوید: -نه...من...نکشتم. صدایی آشنا میشنود: -کشتی...کشتی....پسره ناخلف! برمیگردد سمت جمعیت. دست در گردن چیزی می اندازد. گلویی نامرئی را فشار میدهد.بعد با دستش علامت تیر اندازی در می آورد وبا دهانش صدای تفنگ: -درررررر لحظه ای آرام میشود. برمیگردد طرف قاضی: -شیاطین....پری منو ازم جدا کردن. .... .... .... .... داستانک : مرد،زن،نامرد پلکهای غمگین زن باز نمیشد. گوشهایش صدای نفسهای زشت نامرد را میشنید. حالت تهوعش چند برابر شد. بالا آورد. توی شکمش چرک وخون بود. دوباره تکیه داد به صندلی. قدم های سنگین مرد،طنین نحس نفسهای نامرد را میشکست. قلب زن فریاد در سکوت مردش را حس میکرد. تنفر عمیق از داشتن طلایی که توی مستراح افتاده بود. این همه ی احساس مرد بود. زن دلش مهر مردش را میخواست. مرد راهرو دادگاه را سنگین میشکست. زن میان آن خاطره کثیف نامرد وحس غیرت مردش،بالا می آورد وگریه میکرد. .... .... .... .... داستانک : جاسوس هزار توی مغز توی تاریکی سوت زد وبه ترس ووحشت رفقایش از مرده خندید. شکمش را داد جلو. لبش را به سمت فک پایینی اش آویزان کرد وبعد دستی به سبیلهای چخماقی اش کشید وغلیظ گفت: -زت زیاد... تنها شده بود. جایش را توی حیاط پهن کرد.باد شاخه های درخت انگور بالای سرش را حرکت میداد. دراز کشید. خواب،شیطان صفت سرپوش جمجمه اش را برداشت. دید یکی میگوید: -سگ شده ای. صدای سگ در آورد. رفت جلو خانه کدخدا.پارس کرد.کدخدا سرش را از پنجره چوبی داد بیرون. -چخخخخخ...سگه ولگرد! خواست بنشیند نزدیک چاه آب،سنگ خورد به سرش. -چخخخخخخ.... برگشت سمت عقب.رفت.رفت.رفت. مردم جمع شده بودند. یکی توی تابوت بود. بوی استخوان تر وتازه شنید. دنبال تابوت رفت. سنگ خورد به سرش. -چخخخخخخ.... کدخدا سرش را از تابوت داده بود بیرون. -بزنیدش....دورش کنید...این سگه هار! سنگ خورد به سرش. یکی را داشتند توی مرده شویخانه میشستند. صورتش کبود بود وفکش برگشته بود. ایستاده بود ونگاه میکرد. توی دلش گفته بود: -چخخخخخ...گمشو زیر خاک! شنید.یکی گفت: -کودک شو... شده بود پنج،شش ساله. از پشت بام پریده بود توی خانه. یکی توی خانه شان بود. مادرش را دید نشسته کنار مرد.سنگ برداشته بود زده بود به صورت مرد. روی صورت مرده یک جای سنگ بود. ایستاده بود ومیدید. آب روی بدن مرده میریختند. سگ شده بود.یادش از غسلهای کدخدا آمده بود. پرید توی حمام.پای کدخدا را گاز گرفت ودررفت. صدای سگ شنید. توی خواب پارس کرده بود. بلند شد نشست. از توی کوچه صدای سگها را شنید. جای زخم روی صورت کدخدا همیشه برایش سوال بود. دراز کشید. خندید وسوت زد. .... .... .... شش یخدانها حدود صد دقیقه در 8 فایل است . 4 فایل ابتدایی آن در این محصول تقدیم می گردد . اگر علاقه مند به دریافت رایگان بخشی از داستان هستید اینجا کلیک کنید. برای سفارش 4 فایل بعدی اینجا را کلیک کنید. امید است که با درج نظرات خود ما را در ادامه مسیر رهنمون باشید. |
پیشنهاد:
خرید کتاب پدر پولدار،پدر بی پول